سیمرغ

سایت علمی وتفریحی

سیمرغ

سایت علمی وتفریحی

داستان طنز روباه وخرگوش

روزی روزگاری در جنگلی زیبا و دورافتاده حیوانات جنگل در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی می کردند. یک روز حیوانات برای اینکه تنوعی بشه و جنگل از این یکنواختی در بیاد تصمیم می گیرند که سلطان جنگل رو هر ساله تغییر بدند و هر سال یکی از حیوانات سلطان بشه. خلاصه سال اول قرعه ی کار به نام روباه افتاد. از قضا در این جنگل خرگوش خوشگلی بود که روباه خیلی چشمش اونو گرفته بود و دنبال فرصت بود که از خرگوش سواستفاده کنه. یه روز روباه ، خانم خرگوشه رو تنها یه گوشه گیر میاره و خواست بهانه ای رو بتراشه که یه حالی ببره. به خرگوش میگه : چرا گوشات درازه؟ خرگوش بیچاره جوابی برای گفتن نداشت ، روباه هم کلی اذیتش میکنه. خلاصه روباه به همین بهونه هر وقتی که خرگوش رو تنها می دید خرگوشه رو اذیت می کرد و بهش تجاوز میکرد. تا اینکه خانواده خرگوش شاکی میشن و از روباه شکایت می کنند. شیر که سلطان قبلی جنگل بود پیش روباه میره و بهش میگه که خانواده خرگوش ازت شکایت کردند و میگه که این دفعه یه بهونه ی دیگه گیر بیاره مثلا بهش بگو که برات هویج بیاره اگه بزرگ بود بهش بگو من کوچیک میخواستم اگه کوچیک آورد به بهونه ی اینک هویج بزرگ میخواستی اذیتش کن.

خلاصه روز بعد روباه خرگوش رو تنها گیر میاره بهش میگه که من هویج میخوام...

خرگوش میگه: هویج کوچیک میخوای یا بزرگ؟

روباه هم که بهونه ای نداشت میگه : من نمی دونم چرا گوشات درازه!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد